امکانات

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 51
بازدید ماه : 1229
بازدید کل : 28660
تعداد مطالب : 89
تعداد نظرات : 94
تعداد آنلاین : 1

چت روم

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جست و جوی گوگل

مترجم سایت

آخرین پست ...

 این وبلاگ متاسفانه دیگه آپ نمی شود و دلیل بسته نشدنش هم این هست که می خواهم به عنوان یک یادگاری بماند...

همه شما را به ایزد منان می سپارم!

برای دوستان قدیم هم بگم هر کس کاری داشت تو قسمت نظرات بگه،خدا یار و نگهدار شما...

زیر این مطلب یک شعر می نویسم از ذهن خودم و این شعر را دقیقا پس از اتمام جمله ام شروع می کنم به امید آن که به یادگار بماند برای همه شما و من ...

 

بمان ای مهربان با این دل خسته

بمان ای جاودان با این من تنها

ز این دوری دلم خاموشِ خاموش است

ز این غم ها تنم بیهوشِ بیهوش است

بگو من تا به کی خاموش باشم ای کبوتر

بگو من تا کجا مدهوش باشم ای قناری

ز این طوفان و سیلاب غم تو

دلم مانند پاییز و خزان شد

بگو من تا به کی باشم در این راه

بگو مقصد چه می باشد مسافر

ز مستی بی امان فریاد سازم

ز هستی جان خود آزاد سازم

بگو ای ساقیا باده نشینم

بگو آن جام و باده کی ببینم

ز این دنیا ندیدم خیر و برکت بر حذر باش

ز این عالم نکردم ظلم و محنت با خبر باش

بگو آن کوه را تا کی توان ریخت

بگو آن مرده را تا کی توان زد

ز سنگ این بنا نابود گشتم

ز بار این گنه مفقود گشتم

بگو جانا گناهم چیست آخر

بگو ساقی پناهم کیست آخر

ز عشق تو خزان گشته دل من

ز این باران نهان گشته تن من 

بگو ای مهربان تا کی بخوانم

بگو من تا کجا باید بمانم

 

پایان

نوشته شده توسط Ramtin در پنج شنبه 20 بهمن 1398برچسب:, | لینک ثابت مطلب
حس عجیب...

 

این روز ها دوباره یه حس عجیب دارم

نمی دونم چه حالتی دارم، نمی تونم تعریفی براش پیدا کنم، گاهی زبان نمی تونه احساسات انسان ها رو بیان کنه و آدم هر چقدر می گرده بازم نمی تونه حتی یک کلمه برای تعریف احساساتش پیدا کنه

دوباره حس می کنم عشق درونم داره بهم امید میده و شروع کرده به کنترل جسمم، دوباره دارم می نویسم، دوباره سر حال شدم اما آرومم، فقط می خوام کار های نا تموم گذشته رو تموم کنم، نباید کاری نیمه کاره بمونه شاید اگر یه روزی تمومش کنیم می تونه بهمون کمک کنه که بهتر زندگی کنیم

شروع کردم به تکمیل رمانم، رمانی که 1 سال بود که داشت خاک می خورد، دارم باز نویسیش می کنم، خیلی براش زحمت کشیده بودم، حدود 250 صفحه نوشته بودم و ول کردنش کار درستی نبود، اما هدف ها گاهی باعث می شن که کار هایی رو انجام بدی و تا مدتی انگیزه عجیبی برات بوجود میارن و بعد از مدتی همون ها انگیزت رو ازت می گیرند...

امروز می خوام همه کارهایی رو که نکردم جبران کنم...

بازم شروعی دوباره...

دلم می خواست شعرام رو بزارم این جا اما به خاطر احتمال کپی شدن نمی زارمشون تا وقتی که به اونی که باید نشون داده بشه و بعد همشون رو می زارم این جااااااااااااااا

فردا سعی می کنم براتون اولین قسمت از حرف های سکوت رو بزارم

حرف هایی که حاصل تجربیات من هست و شاید به دردتون بخوره

امیدوارم همه به هر چی می خوان برسن...  

 

نوشته شده توسط Ramtin در سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:, | لینک ثابت مطلب
زیباترین داستان عاشقانه 2

اینم واقعا زیباست اما غمگین:

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم

تا این که یک روز اون اتفاق افتاد..

حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش می گفت :میدونی که من هیچوقت نمی ذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدیشاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!

دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمی شد.

بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو می خونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون می دونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

 

نظر یادتون نره هااااااااا!!!!!

نوشته شده توسط Ramtin در 4 دی 1389برچسب:عشق,درد دلی از عشق,عشق از دید علم,عشق از دید علم شیمی,عشق و علم,Love,Love is,عاشق,عاشق کیست,عشق واقعی,عشق واقعی چیست,عشق یعنی,داستان,داستان زیبا,زیبا,داستان عشقی,رمان,رمان عشقی,حکایت,عشق حیوانات,حیوان,جاندار,مارمولک,داستان عشق,داستان مارمولک, | لینک ثابت مطلب
عشق یک مارمولک

 این ماجرا را شاید بتوان یکی از زیباترین داستان های عاشقانه در قرن اخیر دانست که توسط بشر دیده شد...

اين يک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده.

شخصی ديوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد. خانه های ژاپني دارای فضايی خالي بين ديوارهای چوبی هستند.

اين شخص در حين خراب کردن ديوار در بين آن مارمولکی را ديد که ميخی از بيرون به پايش فرو رفته بود.

دلش سوخت و يک لحظه کنجکاو شد. وقتي ميخ را بررسی کرد متعجب شد؛ اين ميخ ده سال پيش، هنگام ساختن خانه کوبيده شده بود!!!

چه اتفاقی افتاده؟

در يک قسمت تاريک بدون حرکت، مارمولک ده سال در چنين موقعيتی زنده مانده!!!

چنين چيزی امکان ندارد و غير قابل تصور است.

متحير از اين مساله کارش را تعطيل و مارمولک را مشاهده کرد.

در اين مدت چکار می کرده؟ چگونه و چی می خورده؟

همانطور که به مارمولک نگاه می کرد يک دفعه مارمولکی ديگر، با غذايی در دهانش ظاهر شد و شروع به دادن غذا به مارمولک دیگر بود!!!

مرد شديدا منقلب شد و با خو گفت: ده سال مراقبت، چه عشقی! چه عشق قشنگی!!!

اگر موجود به اين کوچکی بتواند عشقی به اين بزرگی داشته باشد پس تصور کنيد ما تا چه حد می توانيم عاشق شويم، اگر سعی کنیم می توانیم....

خیلی از دوستان من به من می گویند که عشق وجود ندارد یا خیلی کم و محدود است حداقل این داستان که کاملا واقعیت دارد به همه ی شما دوستای گلم ثابت کرد که عشق تا چه حد می تواند حقیقت داشته باشد...

امروز براتون داستان های زیبایی گذاشتم تا شاید کمی به خودمون بیایم ، کمی به دنیای اطرافمون زیبا تر نگاه کنیم و بار دیگر عشق رو با عینکی جدید ببینیم...

نظر یادتون نره...

نوشته شده توسط Ramtin در 4 دی 1389برچسب:عشق,درد دلی از عشق,عشق از دید علم,عشق از دید علم شیمی,عشق و علم,Love,Love is,عاشق,عاشق کیست,عشق واقعی,عشق واقعی چیست,عشق یعنی,داستان,داستان زیبا,زیبا,داستان عشقی,رمان,رمان عشقی,حکایت,عشق حیوانات,حیوان,جاندار,مارمولک,داستان عشق,داستان مارمولک, | لینک ثابت مطلب
زیباترین داستان عاشقانه

امروز براتون داستان زیبایی گذاشتم که شاید تو خیلی از وبلاگ ها دیده باشین اونو اما مطمئن باشید اگر صد بار هم این داستان رو بخونید بازم تازست...

حداقل برای من همیشه تازه بوده.

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .

به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله    نمی کرد .

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:"متشکرم".

می خوام بهش بگم ، می خوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمی دونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمی خواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشم های معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :"متشکرم " .

می خوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمی دونم .

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :"قرارم بهم خورده ، اون نمی خواد با من بیاد" .

من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو می دونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " .

می خوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمی دونم .

یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. می خواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو می دونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.

می خوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمی دونم .

نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج می کنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من می خواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو     می دونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم"

می خوام بهش بگم ، می خوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمی دونم .

سال های خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه می کنم که دختری که من رو داداشی خودش می دونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو می خونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :

" تمام توجهم به اون بود. آرزو می کردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو           می دونستم. من می خواستم بهش بگم ، می خواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ... نمیدونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ....

ای کاش این کار رو کرده بودم ...

واقعا این داستان تاثیر گذاریه رو من که خیلی تاثیر گذار بود نمی دونم شاید منم باید به عشقم  می گفتم عاشقشم اما نگفتم می ترسیدم ، خجالت میکشیدم نمی دونم ولی از تمامی فرصت هایی که از دست دادم پشیمونم  اما نمی دونم چی کا باید بکنم  شاید الان اگه ببینمش دیگه مثل قبل خجالت نکشم برم جلو و حرف دلمو بهش بگم نمی دونم شاید...

اگه یه روز اینارو خوندی مطمئن باش هنوزم عاشقتممممممممممممممم

نوشته شده توسط Ramtin در 4 دی 1389برچسب:عشق,درد دلی از عشق,عشق از دید علم,عشق از دید علم شیمی,عشق و علم,Love,Love is,عاشق,عاشق کیست,عشق واقعی,عشق واقعی چیست,عشق یعنی,داستان,داستان زیبا,زیبا,داستان عشقی,رمان,رمان عشقی,حکایت, | لینک ثابت مطلب
داستانی جالب از قدرت عشق!

 زنی از خانه بيرون آمد و سه پيرمرد را با ريش های بلند جلوی در خانه اش ديد.

به آن ها گفت: من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشيد، بفرمائيد داخل تا چيزی برای خوردن به شما بدهم.
آن ها پرسيدند: آيا شوهرتان خانه است؟
زن گفت: نه، او به دنبال کاری بيرون از خانه رفته.
آن ها گفتند: پس ما نمی توانيم وارد شويم.
عصر وقتي شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را براي او تعريف کرد.
شوهرش به او گفت: برو به آن ها بگو شوهرم آمده، بفرمائيد داخل.
زن بيرون رفت و آن ها را به خانه دعوت کرد. آن ها گفتند: ما با هم داخل خانه نمی شويم.
زن با تعجب پرسيد: چرا!؟

يکي از پيرمردها به ديگری اشاره کرد و گفت: نام او ثروت است و به پيرمرد ديگر اشاره کرد و گفت: نام او موفقيت است و نام من عشق است، حالا انتخاب کنيد که کدام يک از ما وارد خانه شما شويد.
زن پيش شوهرش برگشت و ماجرا را تعريف کرد.

شوهر گفت: چه خوب، ثروت را دعوت کنيم تا خانه مان پر از ثروت شود ، ولي همسرش مخالفت کرد و گفت: چرا موفقيت را دعوت نکنيم؟
عروس خانه که سخنان آن ها را می شنيد، پيشنهاد کرد: بگذاريد عشق را دعوت کنيم تا خانه پر از عشق و محبت شود.
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بيرون رفت و گفت: کدام يک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.
عشق بلند شد و ثروت و موفقيت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسيد: شما ديگر چرا مي آييد؟
پيرمردها با هم گفتند: اگر شما ثروت يا موفقيت را دعوت می کرديد، بقيه نمی آمدند ولي هرجا که عشق است ثروت و موفقيت هم هست!

 

 

نوشته شده توسط Ramtin در 4 دی 1389برچسب:عشق,درد دلی از عشق,عشق از دید علم,عشق از دید علم شیمی,عشق و علم,Love,Love is,عاشق,عاشق کیست,عشق واقعی,عشق واقعی چیست,عشق یعنی,, | لینک ثابت مطلب
درد و دل...

سلام دوستای گلم

نمی دونم چرا اصلا این روزا حالم خوب نیست ، اصلا حال و حوصله آپ ندارم ، نه این که وقت ندارم یا مطلب ندارما ، نه من تقریبا از صبح تا شب تو نتم اما حال آپ ندارم

شاید چون دارم 2 هفته دیگه از ایران می رم اما حتی فرصت نکردم به عشقم بگم دوست دارم یعنی نه این که فرصت نکنما ، نه اصلا نتونستم چون همیشه وقتی دیدمش یا روم نشده بگم یا مامانش باهاش بوده یا یه مزاحم!!!

به هر حال نتونستم بگم...

اما الان میگمممممممممم...

 آت..ن، من عاشقتمممممممم با تمامه وجودم عاشقتم تمامه این 2 سال رو به تو فکر کردم و بازم فکر می کنم ، تا آخرین لحظه عمرم

حسرت نمی خورم چون همین که به یادتم بازم خوبه همین که می تونم بازم ببینمت تو خوابم تو رویا هام

همین برام کافیه اما فقط حسرت فرصتایی رو می خورم که در کنارم بودی ولی هیچی بهت نگفتم

اما امیدوارم به آینده چون می دونم نیروی عشق می تونه بازم منو به تو برسونه...

نوشته شده توسط Ramtin در 3 دی 1389برچسب:عشق,درد دلی از عشق,عشق از دید علم,عشق از دید علم شیمی,عشق و علم,Love,Love is,عاشق,عاشق کیست,عشق واقعی,عشق واقعی چیست,عشق یعنی,, | لینک ثابت مطلب
ما همه نامردیم!

 برنارد شاو : مراقب باشید چیزهایی که دوست دارید به دست آورید وگرنه مجبور خواهید شد چیزهایی را که بدست آورده اید دوست بدارید.

این جمله خیلی مهمیه نه؟

من به این نتیجه رسیدم که برای عشقم بجنگم حتی اگه بهش نرسم بازم می جنگم چون زندگی یه جنگه و هر کی نجنگه نابود میشه، بله تو این دور و زمونه هر کی نجنگه یا مسخرش می کنن یا میگن اوموله یا...

برای همه چی باید جنگید، بدون رحم بدون ذره ای محبت و عشق

فقط جنگ

اما چرا؟

چون اگه من حقم رو نگیرم اگه من برای عشقم و یا هر چیز دیگه نجنگم بدون شک یه بازندم، شما چی فکر می کنید؟

شما هم با سرنوشت می جنگید؟

شما هم برای کسی که دوستش دارید می جنگید؟

زندگی به من یاد داد تا همه آدمای اطرافم بد هستن، همه نامردن و همه به هم ظلم می کنن و بخاطر خودشون میلیون ها آدم رو زیر دست پاشون له می کنن، آره زندگی اینه نه عشق و محبت و برابری و

اینا ماله قصه هان و دنیایا واقعی یه جنگه با همه و همه

ما آدما انقدر بد هستیم که عقده های درونیمون رو سر گربه ها و پرنده ها خالی می کنیم، آره این ماییم نه چیزایی که تو تلویزیون نشون می دن

ما بدیم و بد هم می مونیم چون اگه خوب باشیم به چشم همه یه بازنده ایم

تو دنیای امروز دیگه نمی شه مثل کورش بود، امروز فقط هیتلر وجود داره و ما هم باید مثل اون باشیم تا دیگران دوستمون داشته باشن تا مثل خودشون بشیم و با همه چی بجنگیم

بار ها و بار ها صحنه سنگ انداختن یه نفر به طرف یه پرنده و گربه یا ... رو دیدید و این فقط به این دلیله که ما     نمی تونیم به کسایی که بهمون زور می گن چیزی بگیم، فرقی نمی کنه طرف یه مدیر مدرسه باشه یا شهردار و رئیس جمهور و ... ، همه ما می ترسیم از زندگی می ترسیم، از آینده میترسیم و فقط زورمون به کسایی که از ما ضعیف ترند می رسه

آره این یعنی دنیا، شاید من هم باید بد باشم تا دوستم داشته باشن؟

اگه قراره این جوری زندگی کنم ترجیح می دم بمیرم

همین فقط خواستم یه کم درد دل کنم ببخشید اگه به کسی توهین کردم، همه حرفای بالا رو با خودم بودم نه با شما

 

نوشته شده توسط Ramtin در 5 آذر 1389برچسب:عشق,درد دلی از عشق,آدمای بد, | لینک ثابت مطلب
اینو حتما بخونید!!!!!

من یه سوال دارم چرا بعضی ها وبلاگ های ضد دختر یا ضد پسر ایجاد میکنن؟

بابا ما همه و همه ،چه دختر ،چه پسر انسانیم و همه و همه با کمک هم زنده ایم نه با ضدیت با هم.

عشق یعنی با هم بودن نه ضد هم بودن.

همین فقط خواستم از همه کسایی که از این جور وبلاگا دارن شکایت کنم!

نوشته شده توسط Ramtin در 24 آبان 1389برچسب:عشق,درد دلی از عشق,ضد دختر,ضد پسر,وبلاگ دخترونه,وبلاگ ضد پسر,سایت فد پسر,وبلاگ ضد دختر,سایت ضد دختر,دختر,پسر,دخترونه,پسرونه, | لینک ثابت مطلب
زندگی براي عشق يا عشق براي زندگی؟

 درود بر همه

 من سبحان هستم و با اجازه ی شما هر از گاهی حرفای دلم رو براتون می نويسم!

در اين متن كه در باره ی عشق نوشتم به ابعاد مختلف عاشق بودن می پردازم.سؤالاتی در متن هست كه خواهش می كنم كه در قسمت نظرات جواب بدهيد.

انتقاد و نظر شما به من روحيه ی مضاعف می دهد.

 

 زندگی براي عشق يا عشق براي زندگی؟

 

 برخی از ما زندگی را امری می دانيم كه مجبوريم انجامش دهيم و تنها برای بقا می جنگيم.همين دسته از افراد عشق را موضوعی زود گذر می دانند و پرداختن به عشق را اتلاف وقت می شمارند.

آنها می گويند عسق مختص به يك دوره ی زمانی است و يك كنجكاوی كاذب است. اما بر خلاف اين دسته آدم ها افرادی هستند كه به خاطره عشقشان زندگی می كنند.

همين مردم كار روزمره خود را با عشق شروع و با عشق به پايان می رسانند.

به احتمال زياد شما داستان های زيادی در رابطه با عشق خوانده ايد وشنيده ايد،داستان هايی كه افرادي عاشق می شوند و هر كاری برای معشوقشان مي كنند.شما دوست داريد جاي كدام شخصيت باشيد؟

جای خسرو هايی كه با حيله فرهاد ها رو كنار می زنن يا جاي فرهاد كه به خاطر عشقش كوه مي كند و يا شيرين؟

حتما می دانيد كه عشق پاك است، عشق را نبايد با نيازهای مادی و جسمی يكي دانست.

عشق اول پاكی است ، دوم ازخود گذشتگی و در آخر علاقه.

 

آيا شما فرقی ميان عشق و دوست داشتن می گذاريد؟

 

به نظر من تفاوت بنيادين ميان اين دو موضوع است،برای مثال فردی كه كسی را دوست به هر قيمتی حتی صدمه خوردن طرف پيش می رود اما كسی كه عاشق است به خاطر آسودگی معشوق از او می گذرد و برای هميشه عاشق او می ماند.

 

Ramtin: البته آقا سبحان گل من یه کمی باهات در این مورد مخالفم فقط یه کم!

 

 اي مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز               كان سوخته را جان شد و آواز نيامد (سعدی)

 

عشق فقط ميان دو فرد نيست بلكه عشق هايی مانند: عشق به معبود/عشق به طبيعت/عشق به زندگی/عشق به خود و ... نيز وجود دارد.عاشق واقعی نمی تواند معشوقش را فراموش كند.

 

 عشق دريايی بی كرانه ناپديد              كی توان كردن شنا ای هوشمند

(رابعه...)

ببخشيد اگه مشكل تايپی يا مفهومی داشت اميدوارم به دلتان نشسته باشه!

 

Ramtin: نگران نباش عزیزم خودم ویرایشش کردم و ممنون از مطلبت!

نوشته شده توسط در 8 آبان 1389برچسب:عشق,عشق چیست, | لینک ثابت مطلب

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

پروفایل

عاشق باش و مپرس که عشق چیست،عشق همیشه و در همه جا در درون توست!
توضیحات
یاد بگیریم زندگی کنیم
مدیر وبلاگ
Ramtin
نویسندگان
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
موضوعات
لینک دوستان
اس ام اس رفاقتی
اس ام اس دوست داشتن
L...Story
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک با Me ابتدا ما را با عنوان Life Is Love و آدرس life.love.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد پیشاپیش ممنون.